Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش همشهری آنلاین، آیا آنها هم سن بارداری‌شان با میزان بارداری من هم اندازه بوده؟ لابد! پس چرا این‌طوری لباس پوشیده بودند چرا این‌طوری راه می‌رفتند اصلاً چرا همسرانشان همراهشان بودند خوش به حالشان! خانمی که صندلی پشت ما بود آن‌قدر برای شوهرش ادا و اطوار درآورد که دلم می‌خواست سرش داد بزنم! اصلاً دلم می‌خواست سر همه داد بزنم دلم از گرسنگی مالش می‌رفت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

رفته بودم توی نخ رفتار عجیب خانم‌ها!
دینگ دینگ. پیامک گوشی داشت دیوانه‌ام می‌کرد. می‌دانستم تهدیدهای علی بود راضی نبود که بیایم. می‌گفت:
«ما که قرار نیست این یک تکه گوشت را نگه داریم پس چرا خرج غربالگری کنیم؟»
تا صبح بیدار بودم و دست و پای عروسک جا می‌انداختم. دم صبح بعد از اینکه پیامک زدم به پری خانم که سفارش را تحویل بگیرد خوابم برد. حالا علی نگران پولی بود که خودم برایش زحمت کشیده بودم. توی افکارم غرق بودم که آنیتا گوشه مانتوم را کشید:
«مامان حواست کجاست؟ چند بار صدات زدم هواپیما کی حرکت می‌کنه؟»
با تعجب نگاهش کردم هیچ وقت آنیتا این‌قدر شبیه علی نبود که الان!
یا اینکه از اول بوده! چشم‌هایش که شکل من بود پس چرا نگاهش مرا برد به ده سال قبل؟ مژه‌های من این‌قدر بلند نیست. این مژه‌های علی است که آمده روی چشم‌های من که شده چشم آنیتا. لابد این نخودی توی دلم هم یک چیزش شبیه علی می‌شود. پس چرا علی تکه‌گوشت صدایش می‌زند. پوست آنیتا نه به سفیدی پوست من شد، نه به سیاهی علی! راستی پوست نخودی‌مان هم سبزه می‌شود؟ هیچ کدام از ما الان آمادگی پذیرش دوباره مسئولیت را نداریم؛ اما حالا نخودی هست، او دارد در دل من نفس می‌کشد؛ می‌خوابد؛ بیدار می‌شود؛ شاید خواب هم ببیند صدای ما را می‌شنود حتی فریادهای «سقطش کن سقطش کن» علی را. هزار بار به علی گفتم هر آن‌کس که دندان دهد، نان دهد. حالا قیمت پوشک بچه را توی سر من می‌زند چه سخت است که نمی‌دانم آرمان صدایش کنم یا آرمیتا خدایا سالم باشد؛ دختر و پسرش چه فرق می‌کند. آنیتا دوباره پرسید:
«مامان می‌گم کی پرواز می‌کنیم؟»
گفتم:
«پرواز کجا بود آنیتا وسط آزمایشگاه؟»
از تعجب چشم‌هایش گرد شد دیگر حرفی نزد و روی صندلی مچاله شد. راست می‌گفت چقدر این صندلی‌ها به صندلی فرودگاه می‌ماند. راستی آنیتا از کجا باید می‌فهمید اینجا کجاست. این چند روز هر پله که بالا رفتم این طفل معصوم همراهم بود. با مترو و تاکسی از این طرف شهر گز می‌کردیم آن طرف شهر بی‌آنکه بداند کجا می‌رویم چه بد مادری شده‌ام من!
آنیتا دستش را مقابل صورتش گرفته و بلندبلند شعر می‌خواند: «بابا در این دست انگشت شست است؛ آن دیگری هست انگشت خواهر؛ آن‌که نشسته پهلوی مادر...»
گوشی را بی‌صدا می‌کنم و می‌روم پشت پیشخوان تا اطلاعاتم را بگویم. مسئول آزمایشگاه تأکید می‌کند که چون سونوگرافی نرفته‌ام، نمی‌تواند برایم پرونده تشکیل بدهد. فکر نمی‌کنم پولم به اندازه هر دوتا باشد. گوشی را در می‌آورم که به علی خبر بدهم. سی و هفت تماس بی پاسخ؟ دمش گرم چه همتی دارد شوهر مهربان من! واقعاً مهربان بود؛ ولی نه این سال‌ها. قبل از تولد آنیتا عالی بود. آن روزها من خام و بی‌تجربه بودم. خیال می‌کردم روزمرگی‌های زندگی‌های دیگران لابد شامل حال من هم می‌شود. لابد یک سال بعد از خرید جهیزیه قدم به قدم با یک شکم بزرگ خیابان بهار را گز می‌کنیم؛ دنبال لحاف‌تشک صورتی یا آبی! اولین بار که علی گفت:
«چرا اصلاً بچه‌دار بشویم؟»
انگار آب یخ روی صورتم ریختند. مشکلات فلسفی‌اش برای بچه‌دارشدن جدی‌تر از عزم من بود. سوادم و البته توانم به مباحثی که پیش می‌کشید نمی‌رسید. پنج سال گاهی به نرمی، گاهی به دعوا و درشتی، گاهی هم به وساطت خانواده‌ها و گاه به طی طریق پله‌های مرکز مشاوره طی شد. آخر هم نتوانستم او را راضی کنم. دست آخر به توصیه مادرشوهرم عمل کردم که الان آنیتا کنارم نشسته است که بگو قرص خوردم و نخور و تمام! دیر با مسافرکوچولویمان کنار آمد؛ ولی بالاخره کنار آمد؛ اما این‌بار سوار خر شیطان شده است و پایین نمی‌آید که نمی‌آید و هربار تکرار مکررات که چرا موجود دیگری را به این دنیای پرفریب بیاوریم؟ که مگر خودمان به کجا رسیدیم که حالا بچه‌مان بخواهد برسد و اگر قرار است پرفسورحسابی تربیت کنیم یا سربار جامعه، به هرحال آنیتا بس است برایمان!
 اشتباه کردم. همان روزها که گل مورد علاقه‌مان را چک می‌کردیم و از تفاهم زیادمان ذوق می‌کردیم باید از گل‌های زندگی آینده‌مان هم حرف می‌زدیم. آنیتا می‌گوید:
«آی مامان دستم درد گرفت.»
دستش را می‌بوسم.
می‌رویم ساختمان پزشکانی که نبش کوچه است اسمم را به مسئول سونوگرافی می‌گویم نوبت گرفته بودم؛ ولی فکر نمی‌کردم که باید امروز برگه را به آزمایشگاه ببرم. زمان آنیتا این‌جوری نبود. هرچند که تنهایی امروزم تکراری است. دوباره از ساختمان بیرون می‌رویم و زنجیر را از گردنم باز می‌کنم. چه خوب که امروز نرخ طلا بالاتر رفته است. زنجیر سبک بود؛ ولی هزینه‌های امروز را تأمین می‌کرد. آن روزها خانم دکتر خودش توی مطب سونوگرافی می‌کرد. یادم هست تمام مدت سونوگرافی دختر جوانی کنار دستگاه التماس می‌کرد که خانم دکتر بچه‌اش را سقط کند. می‌گفت مجرد است و دعوای ناموسی راه می‌افتد و خانم دکتر قبول نمی‌کرد. تا اینکه یکی از مریض‌های توی سالن به او قرص معرفی کرد و نشانی جایی را به خانم جوان داد.
 چند باری شاهد التماس‌های خانم‌هایی بودم که به سقط اصرار داشتند و خانم دکتر قبول نمی‌کرد. همین شد که میان این همه پزشک، همین دکتر را انتخاب کردم. برایم مهم بود که چه آدمی بچه‌ام را به دنیا می‌آورد. آنیتا اول دست او را لمس کرد و بعد از او من که مادر بودم پوست قرمز کرکی دخترم را لمس کردم.
دکتر سونوگرافی تأکید کرد که آنیتا بیرون باشد. گفتم کسی را نداشتم بچه را پیش او بگذارم. پرسید:
«پدرش کجاست؟»
کمی فکر کردم و گفتم:
«سه هفته پیش عمرش را به شما داد.»
دلش برایم سوخت. دیگر چیزی نگفت. زمان آنیتا خیلی بیشتر غرغر می‌کرد هرچند که نخودی از آنیتا پرجنب وجوش‌تر است، بی‌آنکه حواله‌ام کند به کاکائو و شیرینی‌جات که فعالیتش بیشتر بشود، همین‌طور برای خودش توی دل من شیطنت می‌کند. چطور توانستم به دروغ بگویم عشق زندگی‌ام مرده است؟ اما عشق زندگی من چطور توانسته از سه هفته قبل زندگی را برایم جهنم بکند که نخودی را بکش؟
خانم دکتر عجیب ساکت است. شاید او هم دارد به سرنوشت نخودی فکر می‌کند. هرچند که از زاویه‌ای دیگر! یک‌دفعه انگاری برق دستگاه او را گرفته باشد تکان می‌خورد. آنیتا آرام و معصوم کنار چوب‌لباسی ایستاده است. خانم دکتر از دور برای آنیتا بوس می‌فرستد. آنیتا گوشه لبش را می‌گزد که یعنی عیب است. دکتر می‌خندد. همین‌طور که زل زده به صفحه مانیتور می‌گوید:
«دلت نمی‌خواد نی‌نی سالم توی دل مامان رو ببینی؟ داری آبجی می‌شی‌ها! اتاقت رو خلوت کن که قراره حسابی توش با نی‌نی بازی کنی.» آنیتا از خوشحالی جیغ کشید. خانم دکتر جوگیر شد و دکمه‌ای را فشار داد و گفت:
«اینم صدای قلبش!»
گرومپ گرومپ قلب نخودی انگار برف شادی روی قلب من بود. آنیتا می‌خندید و من گریه می‌کردم. البته که هردویمان به شادی. علی! خوابش را ببینی که بگذارم مویی از سر نخودی کم ‌بشود. دکتر با منشی حرف می‌زند و عددها و اصطلاحاتی می‌گوید و منشی تیک‌تیک دکمه‌های صفحه‌کلید را می‌زند. از اتاق بیرون می‌رویم و منتظر می‌مانیم تا جواب چاپ‌شده را تحویل بگیریم. کمی بعد دوباره پله‌های ساختمان آزمایشگاه را بالا می‌رویم. چند دقیقه بعد اسمم را صدا می‌زنند که برای نمونه‌گیری بروم. آنیتا دل دیدنش را ندارد. توی سالن انتظار منتظرم می‌ماند. زمان آنیتا دو هفته طول می‌کشید تا جوابش را بدهند. این بار گفتند که عصر جواب را تحویل بگیرم. گوشی را چک می‌کنم. بیست و هفت پیام از علی رسیده است. تماس‌های بی‌پاسخ هم سرجهازی من! من که بیکارم و همه پیام‌ها را به یاد عاشقانه‌های ده سال قبل می‌خوانم. انگار مخاطب حرف‌هایش من نیستم. با خودش حرف می‌زند. بیشتر با دل خودش طرف است تا من! چند پیام اول به تهدید است و حرف‌هایی که اگر آنیتا خواندن بلد بود فاتحه تربیتش را باید می‌خواندیم. آنیتا می‌پرسد:
«مامان‌جونم بابا چی نوشته؟»
می‌گویم:
«نوشته که مرا دوست دارد.»
چقدر دروغ می‌گویم امروز! چه بد مادری شده‌ام من! چند پیام بعدی نبش قبر خاطرات تولد آنیتاست. دوباره آنیتا می‌پرسد:
«حوصله‌ام سر رفته بابا چی نوشته؟»
می‌گویم:
«نوشته آنیتا را دوست دارم؛ دلم برایش تنگ شده.»
دروغ گفتم؛ ولی وجدانم درد نگرفت. این بار می‌دانم که الان یک خنده آنیتا را با دنیا عوض نمی‌کند! بقیه پیام‌ها را می‌خوانم شبیه مقاله‌نویس‌های روزنامه‌ها از وضع اقتصادی گلایه می‌کند و دل آدم را خالی می‌کند. نوشتم:
«علی صدای قلبش رو شنیدم! عکس سونوگرافی رو می‌فرستم چک کن!»
 همان لحظه که عکس را می‌فرستم، پیامم تیک دوم را می‌خورد. جوابی نمی‌دهد، دلم می‌خواهد همین الان یک ساندویچ و نوشابه بخورم. آنیتا سرش را گذاشته روی پای من و خوابش برده است. من هم چشم‌هایم را می‌بندم به اندازه همه عمرم خسته‌ام. پول توی کارتم فقط کفاف بلیت مترو را می‌دهد. انگشتان دستم را لای موهای آنیتا می‌کنم و فکر می‌کنم و فکر می‌کنم و فکر می‌کنم ...
حس کردم کسی روی انگشت حلقه‌ام ضربه زد. چشم‌هایم را باز می‌کنم. ده سال است که عاشق این قامت رعنا شده‌ام. علی کیسه ساندویچ را جلوی صورتم می‌گیرد و می‌گوید:
«گفتم شاید مثل زمان آنیتا دلت همبرگر بخواد گوجه هم نداره فقط خیارشور با کلی پنیر.»
آنیتا چشم‌هایش را باز می‌کند و می‌گوید:
«بابا من رو صدا زدی؟ کی اومدی؟»
دهانم را کنار گوش آنیتا می‌گیرم و می‌گویم
«این دفعه گفت که هم آنیتا رو دوست دارم، هم نی‌نی نخودی رو.»

کد خبر 782205 منبع: روزنامه همشهری برچسب‌ها همشهری داستان سقط جنین جنین مادر

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: همشهری داستان سقط جنین جنین مادر خانم دکتر پس چرا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۵۱۴۷۵۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

چرایی پیش‌بینی‌ناپذیری از ایران فردا | برخوردها از سال ۸۸ جامعه را پیچیده‌تر کرده | تنش‌های بزرگ در دل رخدادهای کوچک است!

طیفی از حکومت، تنها راهبرد مبتنی بر خشونت و ابزارهای متناسب با آن را به کار گرفته، حال باید دید که این ابزارها تا چه اندازه قادر بوده رخدادهایی را که شکل می گیرند، مدیریت بکند. زیرا در وضعیتی که در حال حاضر قرار دارد، در ظاهر جامعه ساکت است، ولی در ناآرامی های گذشته نیز چنین بوده است.

در یازدهمین جلسه از سلسله نشست های جامعه مدنی موسسه رحمان، دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دیدگاه های خود را با عنوان «زندگی روزمره، دولت و جامعه مدنی» مطرح کرد. تغییر ماهیت جامعه مدنی، و برآمدن نیروهای جدید در فضای جامعه ایران، تغییر از نگاه هگلی به نگاه لوفوری برای تبیین جایگاه زندگی روزمره، ایجاد زبان جدید و گسترده توسط نسل های جدید به جای زبان قدیم که در انحصار دانشگاهیان بود، در سخنان کاشی از برجستگی ویژه ای برخوردار بود. پس از انتشار این سخنرانی در خبرگزاری خبرآنلاین، با توجه به حساسیت بحث، بازخوردهایی داشت.

از این رو تلاش کردیم در گفت و گو با صاحبنظران ، تحلیل ها و اطلاعات بیشتر در اختیار مخاطبان قرار بدهیم. دکتر نعمت الله فاضلی استاد بازنشسته پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با توجه به حساسیت موضوع در گفت و گویی کوتاه، با تایید و نقد سخنان دکتر کاشی، دیدگاه های خود را در این زمینه مطرح کرد. این گفت وگو از نظرتان می گذرد:

تایید و تصحیح برخی سخنان دکتر کاشی

فاضلی با تاکید بر این که با «تحلیل آقای دکتر کاشی موافق» است که «ایران امروز به یک رویکرد زندگی‌گرا رسیده» و «همچنین ایرانیان به یک آغاز جدید نیز نیاز» دارند در باره نگاه کاشی به نگاه هگلی به جامعه مدنی گفت: «تصور نمی کنم جامعه مدنی در ایران حتی به معنای هگلی اش به طور کامل مضمحل شده باشد. بلکه می توان گفت شکل های جدیدی دارد گسترش می یابد. ولی این را هم قبول دارم که نقش زندگی روزمره و کنش‌گری های روزمره و نقش عاملیت فردی، بسیار وسیع و گسترده شده است. ضمن این که قبول دارم آن رژیم‌های حقیقت مانند گفتمان های ناسیونالیستی، اسلام گرایی، یا چپ مارکسیستی یا هر شکل دیگری از کلان روایت ها به پایان راه خود رسیده اند. آن ها همچنین نمی توانند و قادر نیستند انسجام بخش به جامعه برای تحولات باشند. اما سازماندهی جمعی برای پیشرفت اجتماعی یک ضرورت تام است و نمی تواند از بین برود.»

او با تاکید بر این که «جامعه مدنی آریستوکرات که در سخنان آقای دکتر کاشی بود، شاید تعبیر مناسب و درستی برای دوره مشروطه و دوره پهلوی اول باشد، اما در دوره پساانقلاب ۵۷ پس از مدتی طبقه آریستوکرات نداشتیم» گفت: « از این رو نمی توانم بگویم جامعه مدنی آریستوکرات بود، زیرا ما با دانشگاه توده مواجه شدیم. دانشگاهی که همگانی است و قشر تحصیلکرده، محدود به طبقات اعیان و اشراف نبود. به همین دلیل تحصیلکردگان، و دانشگاهیان، روزنامه نگاران، هنرمندان، نویسندگان، خوانندگان، یک طبقه متوسط فراگیر فرهنگی را تشکیل داده بودند که هنوز هم همین است. البته دیدگاه دکتر کاشی را قبول دارم که جامعه مدنی آریستوکراتی که در دوره های مشروطه و پهلوی شکل گرفت، و حتی در اوایل انقلاب نیز تا حدودی بود، در حال حاضر دیگر برای ما معنا ندارد، و نمی تواند کارکردی در تحولات اجتماعی داشته باشد. ولی طبقه متوسط فراگیر فرهنگی، اتفاقا از طریق سبک زندگی و تجربه های زندگی روزمره اش، از طریق تجربه های بدنمند و جسمانی اش، و از طریق تجربه هایی که معطوف به امور بسیار ساده زندگی هست، دارد مقاومت می کند و به حاکمیت فشار می آورد، و نیروهای مسلط سیاسی را به چالش می کشد، که نمونه بارز آن زنان هستند.»

جمعیت، شرایط پیچیده و دلایل آن

این استاد بازنشسته دانشگاه با اشاره به این که قبول دارد «در وضعیت بسیار پیچیده قرار داریم» گفت: « این تعبیر دکتر کاشی رو تایید می کنم که وضعیت کنونی نسبت به دوره مشروطه و دیگر دوره ها بسیار پیچیده‌تر و خطرناک‌تر است. زیرا در سال های ۱۳۰۰ و قبل از آن، جمعیت ایران حدود تا ۱۲ میلیون نفر بود. این جمعیت اکنون به حدود ۹۰ میلیون نفر افزایش یافته است. بنابراین جمعیت ایران ۹ برابر شده است. بنابراین جامعه ای با این حجم جمعیتی، و حضور تکثری از گرایش های سیاسی، اخلاقی، فرهنگی، و اجتماعی، طبیعی است پیچیده و پیش بینی‌ناپذیرتر باشد. فراموش نکنیم به میزانی که جمعیت برای مثال از ۱۰ میلیون نفر به ۲۰ میلیون نفر افزایش می یابد، پیچیدگی جامعه نیز به صورت تصاعد هندسی ضریب دو نمی خورد، بلکه ضریب تا ۱۰ می خورد.»

او افزود: « با موقعیت جدید، جامعه ایران دیگر جامعه عشایری و حتی روستایی نیست. بلکه بیش از ۷۵ درصد جمعیت جامعه ایرانی در کلانشهرها و شهرها زندگی می کنند. این ساختار شهری و کلانشهری، حیات ذهنی، روانی، عاطفی، اخلاقی، وسیاسی بسیار پیچیده و متفاوتی از حیات ذهنی و اجتماعی تمام دوره های گذشته ما به وجود آورده است.»

فاضلی سپس به سطح سواد به عنوان عنصر دیگری از پیچیدگی جامعه ایران یاد کرد و گفت: «باید بگویم جامعه باسواد شده است. در دوره مشروطه تنها ۵ درصد جامعه باسواد بودند. امروزه حداقل ۸۰ درصد شهروندان جامعه ایرانی باسواد هستند؛ به عبارت دیگر جامعه خوانا و نویسا است. که این امر خود به تنهایی در جامعه ۹۰ میلیون نفری ایران، موتور بسیاری از تحولات و گرایش های بسیار پیچیده ای در جامعه شده و هست.»

ناکامی های سه تجربه بزرگ

این استاد بازنشسته دانشگاه در ادامه به سه تجربه مهم در تاریخ معاصر ایران اشاره کرد و گفت: « سه تجربه انقلاب مشروطه، شکل گیری ملت دولت جدید و انقلاب ۱۳۵۷، ناکامی هایی داشته اند که تجارب شان بر روی هم انباشته شده اند. این تجربه ها، ذهنیت اجتماعی ایرانیان، و تصور جمعی از خود و تاریخ خودشان را بسیار بسیار پیچیده تر از هر زمانی دیگر کرده است.»

او سپس گفت: «برخوردهایی هم که حکومت از سال ۱۳۸۸ تا ۱۴۰۱ به عمل آورده، جامعه را عصبی‌تر، و پیچیده تر و خلاف آنچه از اعمال خشونت منظور بوده، ایجاد شده است. به همین دلیل من با این سخن آقای دکتر کاشی به طور کامل توافق دارم؛ جامعه ما از دوره مشروطه و دوره آغاز شکل گیری ملت دولت رضا شاه، بسیار وضعیت پیچیده تر و مسایل و بحران های آن، بسیار بسیار حادتر است.»

فاضلی در ادامه به مسایل بسیار مهم جدید مانند «بحران محیط زیست به این معنا که آب، خاک، و هوای زمینی که در آن سکونت داریم، همه دچار تنش های بزرگ» است اشاره کرد و گفت: «زندگی و بقا دچار چالش جدی شده است. می خواهم تاکید کنم بحران محیط زیست در کنار ابرچالش‌های های دیگر نیاز به یک آغاز جدید را گوشزد می کند. راهبردهای گذشته، چه آن راهبردی که دولت اختیار کرده بود و چه راهبردی که مردم یا گروه های سیاسی داشتند، برای بقا یا بهبود جامعه دیگر کفایت نمی کنند تا جایی که راهبردهای مذکور حتی پایداری نسبی و موقت نیز ایجاد نمی کنند.»

دشواری تحلیل آینده ایران به دلیل رخدادپذیری آن

فاضلی نظرش را درباره تحلیل آینده این گونه بیان می کند: «این که آینده چه رخ خواهد داد، بسیار دشوار است، با اطمینان و قطعیت نمی توان از آن سخن گفت. زیرا جامعه امروز ایران رخدادپذیر شده است. منظورم از رخدادپذیر این است که مجموعه، تنش ها و تعارضاتی که در جامعه بین حاکمیت و مردم ، و گروه های گوناگون به وجود آمده، جامعه را مستعد تنش های خیلی بزرگ و ناگهانی بر اساس رخدادهای کوچک اما حساسیت‌برانگیز کرده که می تواند از این طریق تحولاتی را رقم بزند به نحوی که زمینه اجتماعی و سیاسی را تغییر بدهد. نظری بر تحولات ۱۳۸۸ به این سو نشان می دهد رخدادهای کوچک همواره زمینه ساز تغییرات بوده اند. هم بازی حکومت در عرصه سیاسی، و هم بازی بازیگران درون جامعه در مقابل آنان قواعد پیچیده تری پیدا کردند. این است که در جامعه رخدادپذیر ما نمی توانیم با تبیین علل و عوامل سیستمی یا تبیین علل و عوامل مادی عینی موجود، تصویر آینده را نشان بدهیم.»

این استاد بازنشسته دانشگاه در ادامه با اشاره به این که «طیفی از حکومت، تنها راهبرد مبتنی بر خشونت و ابزارهای متناسب با آن را به کار گرفته» گفت: « حال باید دید که این ابزارها تا چه اندازه قادر بوده رخدادهایی را که شکل می گیرند، مدیریت بکند. زیرا در وضعیتی که در حال حاضر قرار دارد، در ظاهر جامعه ساکت است، ولی در ناآرامی های گذشته نیز چنین بوده است.»

چرا تاکنون «آغاز» شکل نگرفته؟

فاضلی سپس نظریه ضرورت شکل گیری «آغاز نو» را مورد انتقاد قرارداد و گفت: «دیدگاهی که آقای دکتر کاشی ارائه کردند، این است که آغازی باید شکل بگیرد. منظور ایشان از شکل گیری آغاز این است که تمام آنچه حکومت در گذشته تا الآن برای مواجهه با ابرچالش ها داشته، کنار بگذارد، و طرحی نو دراندازد. پرسشی که ایشان پاسخ نمی دهد، این است که چرا تا حالا چنین آغازی شکل نگرفته است؟ چرا حاکمیت که مدت های طولانی است نسبت به وضعیت چالشی کشور آگاه شده ، طرحی نو در نینداخته است؟ پاسخ به این پرسش برعهده اندیشمندان علوم سیاسی است. ایشان در این باره پاسخی نداده اند. تنها به این اکتفا کرده اند که راه های گذشته را تجربه نکنیم و طرحی نو درانداخته شود.»

او افزود: «تصور من این است تا زمانی که میان جامعه و حکومت توازن قوا برقرار نشود، احتمالا جناحی در حکومت مایل است کماکان از ابزار زور استفاده کند. مگر این که سیر تحولات جامعه به گونه ای پیش برود، که تولید قدرت مورد نظر جناح مذکور، برای حاکمیت به صرفه نباشد. در این صورت به طرحی نو خواهد اندیشید و آغازی را دنبال خواهد کرد.»

شرایط شکل گیری آغاز؛ اشتباه کردم

این استاد بازنشسته دانشگاه در ادامه در پاسخ به این سوال که «آیا جامعه به این توانایی می رسد که تولید قدرت بیش از حد برای نظام سیاسی مقرون به صرفه نباشد، و به اتخاذ آغازی تازه ناگزیر شود؟» می گوید: «تصور می کنم به این سادگی ها، چنین آغازی شکل نخواهد گرفت. در جنبش مهسا تصور می کردم که اگر حکومت به پایداری سیاسی نسبی برسد، آغاز و طرح نو خود را مطرح می کند، ولی اشتباه کردم.».

فاضلی در ادامه افزود: «البته این ها به این شرط است که تحولات غیرمترقبه ای مثل جنگ در منطقه، فشارهای بین المللی خیلی وسیعتر از آنچه که تاکنون بوده است، یا تحولاتی در راس هرم نظام سیاسی، رخ ندهد. اگر چنین تحولاتی رخ ندهد و بخواهد تنها در یک روالی که تا کنون تجربه شده، یعنی درگیری میان حکومت و ناراضیان، معترضان، و به طور خلاصه مردم، فکر می کنم آن چیزی که تعیین کننده خواهد بود «برخورد» بعدی است که آیا بعد از آن، حکومت به این نتیجه می رسد که برای حفظ و پایداری خودش، باید تحولات بنیادینی را در گفتمان، سیاست ها، اقدامات، برنامه ها و اجراهای خودش، ایجاد بکند، یا نه؟

به غیر از مقاومت زندگی گرایی، فلج سازی بوروکراسی کشور

فاضلی با تاکید بر این که « آقای دکتر کاشی به درستی اشاره کردند در جامعه نیروهای زندگی گرا، و سیاست زندگی، حاکم شده است» سپس گفت: « ایشان همچنین زندگی گرایی و سیاست زندگی را از ایدئولوژی های اسلام گرایی، ملی گرایی، و چپ گرایی و لیبرالیسم گرایی متمایز کرده و گفته اند که این زندگی گرایی شکل جدیدی از سیاست است که در جامعه ظاهر شده است. اما پرسش این است که زندگی گرایی اگر بخواهد به صورت آلترناتیو و یا بدیلی برای سیاست حاکم باشد، هنوز از تعریفی روشن برخوردار نیست و تنها در جایگاه مقاومت می‌تواند کارهایی را به پیش ببرد. ولی در وجه ایجابی ، نمی تواند سامان سیاسی جدیدی را ایجاد کند.»

او افزود: « فراسیاست مردم، در مقابل سیاست حاکمیت، فقط زندگی گرایی نیست. مردم به عنوان نیروهایی که در بدنه بوروکراسی و سازمان های جامعه فعالیت می کنند، چون ناراضی و برخی حتی خشمگین هستند، عموما با اشکال پیچیده ای از کارشکنی ها، سستی ، بی توجهی ، عدم انجام وظایف کاری، کارشناسی، و اداری، در عمل ماشین بوروکراسی و اداری و سازمانی نظام حکمرانی را با چالش روبه رو کرده اند. این چالش بیشتر هم خواهد شد. به ویژه اگر در نظر بگیریم که نارضایتی های ناشی از شرایط اقتصادی زندگی، که تورم و مالیات ها به مردم تحمیل کرده، روز به روز مردم را بیشتر به این سمت و سو سوق می دهد که هرجایی که هستند، ماشین دولت را کندتر و کندتر بکنند.»

این استاد سابق دانشگاه، با اشاره به این که «این ها، هزینه های تولید قدرت حکومت را بسیار بسیار سنگین می کند. از این رو فقط سیاست زندگی گرایی نیست که مقاومت را ایجاد کرده است، بلکه شکل های پیچیده ای از ناهمکاری، با هدف ها و برنامه های حکومت در نظام اداری هم شکل گرفته است.» افزود: « به هر اندازه که دولت به قطبی شدن جامعه دامن بزند، یعنی نیروهای حامی و طرفدار خودش را به طور نمادین متمایز بکند، و سیاست حامی پروری اش را گسترش بدهد، در عمل هم تنش های زندگی گرایی، و هم تنش های بوروکراتیکی که مردم ایجاد می کنند، کار را برای ایجاد ثبات سیاسی توسط حاکمیت دشوار و دشوارتر می کند. از این رو می خواهم بگویم تنها در صحنه خیابان ها نیست که شاهد تنش حاکمیت با مردم هستیم. زیر پوست سازمان ها هم تنش بزرگی، شکل گرفته است.»

سناریوهای آینده

فاضلی در ادامه در ارتباط به سناریوهای آینده تاکید کرد که تصور می کند «یکی از سه سناریو، ممکن است در آینده نزدیک، یعنی در دو سه سال آینده، ورق را برگرداند.» او سه سناریو را این گونه شرح داد:

سناریوی اول: تغییر از طریق وقوع رخدادی در نیروهای سیاسی درون حاکمیت، و یا در حوزه رهبری .و ...
سناریوی دوم: ایجاد ناآرامی ها، و یک درگیری دیگر .
سنارویوی سوم: عدم توانمندی حاکمیت در تامین هزینه های حرکت های فرسایشی و کاهنده ای که میان سیاست زندگی مردم و کارشکنی های گسترده در سازمان ها وجود دارد.

طبیعی است اگر سه مورد بالا با تنش های منطقه ای، تحریم های گسترده تر، یا بحران های زیست محیطی ناگهانی شدیدتر همراه بشود و تدبیری کارگشا برای مهار آن اندیشیده نشود، سرعت تغییرات افزایش می‌یابد.»

دیگر خبرها

  • چرایی پیش‌بینی‌ناپذیری از ایران فردا | برخوردها از سال ۸۸ جامعه را پیچیده‌تر کرده | تنش‌های بزرگ در دل رخدادهای کوچک است!
  • معلمی که امام خمینی(ره) خطبه عقدش را خواند
  • «خالد» ‌جلوی‌ دوربین رفت
  • پایان فیلمبرداری "خالد" در زیگورات
  • موفقیت به لطف حجاب و ۳ فرزند
  • تنهایی می‌تواند زندگی بازماندگان سرطان را کوتاه کند
  • امیر جدیدی در نقش منصور بهرامی ایفای نقش می‌کند
  • امیر جدیدی بازیگر فیلم فرانسوی شد
  • امیر جدیدی نقش تنیسور مشهور ایرانی را بازی می‌کند
  • وزیری‌تبار، قره‌نی‌نواز سال کودتا: قمرالملوک پیر دیر است و برایم ارشدیت دارد/ از مردها بنان و بنان و بنان